۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

پیرمرد


1- هشتاد ساله بود. راه رفتن و صحبت کردن برایش ساده نبودند. بیشتر گوش می داد و گاهی هم نظر. به من توصیه کرد که ماهی زیاد بخورم چون برای فندق خوب است و من هم با لبخند مخصوص خودم از او تشکر کردم و گفتم چشم! از وقایع اخیر متاثر بود. می گفت با وجودی که فاصله صندوق تا خانه شان فقط 500 متر بوده است، اما سه بار مجبور شده است از فرط خستگی بین راه بنشیند. رایش هم که معلوم است.

2- دیگری هفتاد ساله بود. افتخار می کرد که شناسنامه اش رنگی نشده است. از سهمیه بندی بنزین و افزایش حقوق هم راضی بود. مقدار زیادی کارت بنزین داشت از ماشین های گذشته و اقوام خارج از کشور که حتی حاضر بود سهمیه بنزین کمتر شود. مردم معترض را هم ساده می پنداشت. می گفت که این نظراتش نتیجه سالها تجربه است.

هیچ نظری موجود نیست: