۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

پیراهن قرمز


با مادرم حرف می زدیم.

گفت: اون پیراهن قرمزم یادته؟ من بعضی وقتها توی مهمونی های خودمون می پوشیدم. گل و گشاد بود و پارچه اش محلی بود.

گفتم: اون که مال من بود!

ما همیشه سر این که چی مال کی است، الکی جر و بحث می کردیم! خلاصه هی از او انکار و از من اصرار که این پیراهن از اول مال من بوده است. یک لحظه یادم افتاد که من هم شبیه همین لباس را داشتم اما مشکی بود با گل های درشت، نه قرمز!

گفتم: راست می گین. مال شما بود. لباس من مشکی بود.

گفت: خوب! می دمش خشک شویی و برات پستش می کنم. خوشگله برای حاملگی بپوشی.

گفتم: درسته که اینجا عادت کردیم به لباس رنگی، اما اون دیگه خیلی قرمزه آخه!

بعد مامانم انگار که رفته باشد در یک دنیای دیگر، بهم گفت: چه عجیب. اون روزها که هی این لباس رو می پوشیدم، اصلا به این فکر نمی کردم که یک روز دخترم حامله می شه و ممکنه بپوشدش! چه کوچولو بودین شماها!

همان روز وقتی در زمان استراحت بین کار، با لیدی خلوت کرده بودم، خنده ام گرفت از اون روزی که شاید او هم حامله باشد و لباس قرمزه را بدهیم بپوشد و بگوییم: ااااه! کی فکرش را می کرد که تو یک روز حامله بشی!

چه می چرخیم.

هیچ نظری موجود نیست: