۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

درد


گاهی وقتها آدم دردش می آد تا یه چیزی را یاد بگیره. مثل بچه­گی­ها و دوچرخه سواری. مثل شنا و آبی که انقدر می ره توی سینوسهای آدم تا تنفس درست را یاد می گیری. مثل مشق­های کلاس اول برای یاد گرفتن الفبا. مثل زخم انگشتان برای یاد گرفتن نت های گیتار. مثل ...

فکر می کنم در اغلب موارد این درد را باید کشید. تا بچه ایم، نگران میزان درد و عواقبش نیستیم. بیشتر رضایت از آموختن ه که انگیزه می شه. هر چه بزرگتر می شیم و محافظه کارتر، برای جلوگیری از درد هم که شده، لذت حاصل از آموختن را از خود دریغ می کنیم.

امروز با اندکی درد، نکته ای را آموختم. اول، کمی ناراحت بودم که چرا خودم را در معرض این ماجرا قرار داده­ ام تا دردم بگیره. کمی که درد فروکش کرد، دیدم که نکته ای را هرچند ساده، یاد گرفتم.

هیچ نظری موجود نیست: