۱۳۸۷ تیر ۶, پنجشنبه

قهرمانان ، دلاوران، نام آوران

یادم نیست که جمعه ای بدون دلیل بسکتبال بابا تعطیل شده باشد. وقتی سه چهار سالم بود من هم با بابا می رفتم سالن. اون موقع به یک سالنی می رفتند زیر پل حافظ. اسمش الان یادم رفت. برادرم هم از وقتی راه افتاد، پایه این برنامه شد. بابا با تیمشان یک عکس دارد و داداشم با پوشک توی عکس هست!

بابام در کل عاشق همه ورزش هاست. چه توپی چه غیر توپی. از مسابقات المپیک گرفته تا گل کوچک، مادامی که از تلویزیون و رادیو پخش می شوند، ایشان با جدیت دنبال می کند.

آنقدر در تمام عمرم، جمعه بعد از ظهر ها فوتبال و بسکتبال و ...بال می دیدیم که به مرحله جیغ (!) می رسیدیم. برای همین این دو سال و خرده ای که با بابا اینها زندگی نمی کنم با خیال راحت هیچ ورزشی ندیدم. آقای آرام هم این مدت درگیر " یک لقمه نان در آوردن" بوده و به نتایج مسابقات اکتفا کرده است.

فوتبال جام ملت های اروپا را هم به همان دلایل بالا ندیدیم. گاهی با خواندن وبلاگها می فهمیدم کی برد و کی باخت. تا مسابقه یکی مانده به آخری تیم ترکیه، اون هم لحظات آخرش، بعد از گل تساوی توجه ما را به خودش جلب کرد. پنالتی ها را دیدیم و برای تیمشان خوشحال شدیم.

دیشب هم با این که تنها بودم مسابقه اش با آلمان را با علاقه نگاه کردم. راستش با وجودی که زیاد هم امیدوار نبودم، ( هم آلمان تیم دهن پر کنی ه هم من بازی ترکیه رو قبلا کامل ندیده بودم) اما خیلی دلم می خواست که ببرند. اون گل دوم را که زدند، من از خوشحالی از جایم پریدم!! و از باختشان هم دلم گرفت. انصافا خوب بازی کرده بودند.

از اون موقع یک بخشی از ذهنم درگیر این موضوع شده است که چی شد من به این سرعت طرفدار ترکیه شدم و برای باختشان غصه خوردم؟ آیا فقط به خاطر این بود که همسایه هستند و قیافه هاشون شرقی تر است یا مسلمان بودنشون هم موثر بوده است؟ شاید هم به طور ناگهانی "خون بابا" در رگهام به جریان در آمده است! اگر این طور باشه خدا به خیر کنه!!

هیچ نظری موجود نیست: