۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

دارم پیدا می شوم...

خیلی بهترم. انگار که سر نخ را پیدا کرده باشم. سفت چسبیده ام. اول، با خودم خلوت کردم و سعی کردم بیابمش. بعد هم کلی برای همسرم تشریحش کردم. همان لابه لای حرفهایم، انگار پیدا شد. آرام شده ام. خیلی بهترم.

چه خوب است که شبها چند ساعتی مرخصی می دهد این خانوم کوچولو. گاهی می شود گره ای را باز کرد.

۴ نظر:

مهشید غفارزادگان گفت...

این مرخصی های شبانه خیلی عالیه منم دیشب به همین فکر می کردم :) خوشحالم که خوشحالی :)

پریسا گفت...

:)

وقتی بتونی فکرهات رو از سرت در بیاری و بیان کنی، همیشه اوضاع بهتر میشه.

مادمازل ایکس گفت...

برخی نوشته هاتون خیلی شبیه به نوشته های منه.انگارما مادرها یک جورایی خیلی شبیه همیم.

banooH2eyes گفت...

:) ممنون از کامنتاتون. حتما به وبلاگت سر می زنم، مادمازل ایکس.