۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

روز از نو

دوباره برگشتم تو حال و هوای نوشتنها و خواندنها و دوستهای مجازی. دوباره بین کارهایم نوشته ها را مرور می کنم و به خاطر لپ های بچه فلانی لبخند می زنم و یاد کیفهایی که تو گودر دیدم می کنم. دوباره حواسم هست تا که دختر خوابید، بنشینم روی کاناپه و پایم را هم بگدارم روی صندلی حصیری اش که وسط هال مانده است و شیرجه بزنم در نوشته های دوستان.
*
راستی می دانید، اسم من هیوا است. خوشبختم.

۱ نظر:

پریسا گفت...

من همیشه فکر میکردم که اسمت هما باشه. خوشحالم که اسمت رو می دونم. خوشحالم که احساس خوشبختی می کنی. کاش یک روز همدیگه رو میدیدیم.