۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

عصای دستمون

یکی از بازیهاش تو خانه این است که من پوست یک نارنگی را یک کم بکنم و بقیه اش را بدهم به ایشان تا بکنند. سر فرصت می رود یک گوشه و ریز ریز تمام پوست را می کند و نارنگی تمیز تمیز را تحویل من می دهد. امشب، وقتی من و باباش سر میز نهارخوری نشسته بودیم و سرمان هم تو لپ تاپ هایمان بود، که البته ایشان هم سرشان به برنامه تلویزیون گرم بود و الا مگر رضایت می دهند که بنده سرم را بکنم تو لپ تاپم در حضورشان؟، یک عدد نارنگی زخمی گرفت و رفت. بعد از 15 دقیقه هم نارنگی تمیز را تحویل داد. من هم تشکر کردم و همه نارنگی را خوردم. خودش که تا یک ساعت تکه های ریز ریز پوست نارنگی را از این ور به آن ور می برد و کلا از ما و لپ تاپمان و تلویزیون و این حرفها فارغ شده بود.
*
باباش بعد از این که دختر خوابید به من گفت که چه نارنگی ای برات پوست کند! چرا ماچش نکردی؟ اگر برای من نارنگی پوست کنده بود، کلی ماچش می کردم. بهش گفتم که این برنامه هر روزمان است و دیگر عصای دستمان شده است...ولی خب حیف شد که ماچش نکردم!

۱ نظر:

پریسا گفت...

بعد از نارنگی بعدی یکی هم از طرف من این نارنگی پوست کن رو ماچش کن!