۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه

بوق

دخترک ما عاشق تیمی* است. خیلی با دقت به همه حرکاتش توجه می کند. خیلی وقت است که مثلا موقع تعجب کردن یا خوشحال شدن، صداهایی شبیه صدای تیمی از خودش در می آورد.
*
در یکی از قسمتهای تیمی، معلم مهدکودک به تیمی که الکی بوق دوچرخه اش را می زد، یاد می دهد که کی و چرا باید بوق زد. بعد همه هم کلاسی های تیمی هم با دوچرخه هایشان تمرین می کنند که درست و به جا بوق بزنند. یعنی اگر کسی سر راهشان بود، بوق می زدند و طرف هم می رفت عقب.
*
پریشب با دوستان بیرون بودیم و دخترک مثل همیشه مشغول راندن کالسکه اش بود. یکی از دوستان سر راهش ایستاد. او هم ایستاد و یک نگاهی به دوست ما کرد و دستش را گذاشت روی دسته کالسکه و گفت: بیییییییییییب! دوستم یک قدم عقب رفت و او رد شد.
*
Timmy Time
یک بره کوچکی که با چندتا حیوان دیگر به مهد کودک می روند.

۱ نظر:

یه مرد امیدوار گفت...

خدا حفظش کند این خانم کوچک را. فکر کنم چند ماه دیگه باید تو فکر گواهینامه پایه یک باشین براش