۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

دروغ

این چند روزها، هر وقت که دور و برم آرام می شود، که البته خیلی کم پیش می آید، یاد این می افتم که یک خانم نسبتا مسن ایرانی به خاطر کنجکاوی بیجا من را سوال پیچ کرده بود. تا رسید به یک نقطه ای که من دلم نمی خواست بهش جواب بدهم ولی خب معلوم است که ایشان ول کن نبودند و من در نهایت جواب یکی از سوالها را درست ندادم.
*
حالا این که من مرتب یاد این قضیه می افتم برای این است که مدتها بود هیچ دروغی نگفته بودم. یعنی راستش مراقب بودم که حتی یک دروغ کوچک هم نگویم. برای همین این که جواب درست را نگفته ام اذیتم می کند.
*
تا قبل از این که این متن را بنویسم، می خواستم به اینجا برسم که "خب بابا جون انقدر سوال بیجا می کننین که چی بشه؟ حالا از جیک و پوک همه سر درآوردین، شبا دیگه راحت می خوابین؟ یا این که مثلا جایزه اینسایکلوپیدیای اقوام دور و برتان را برنده شدید؟ " اما همین که می نوشتم متوجه شدم که خودم هم تقصیر داشتم. همین که ترجیح دادم مطب را فاش نکنم و حاضر شدم برایش از حد و مرزهایم بگذرم، نشان می دهد که نمی توانم همه تقصیر را گردن او بیندازم.
*
خلاصه، درست که من خودم مقصرم و الان خیالم خیلی راحت شد و سعی می کنم تکرارش نکنم، اما خب بابا جان، سر جدتان، انقدر به پر و پای ملت نپیچید که بابات چی داره و خودت چی داری و حقوقت چقدره و خونه مال کیه و ....؟ ناچارم می کنید که تو روتان نگاه کنم و بگویم "به شما چه؟".
*
*
*
یک روز به همین خانم گفتم که از حقوق دیگران اینجا نباید سوال کرد. یهو به آدم می گویند که "ایتز نان آو یور بیزنس" بعد هم گفتم حالا این همه عدد و رقمی را که تا حالا پرسیدی یادت مونده؟ بهم گفت: نه! فقط همون موقع یک مقایسه ای می کنم و بعد هم یادم می رود!! فکر کنم فقط دلش می خواهد بدوند کی از آن درآمدش بیشتر است و کی کمتر!

هیچ نظری موجود نیست: