۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

غرور

روزها حدود یک ساعت و نیم از وقتم در قطار می گذرد بین خانه و محل کار. صبح ها قطار خیلی شلوغ است و ما هم که دو نفری هستیم، عین ماهی های کنسروی به هم می چسبیم و پچ پچ می کنیم تا برسیم. اما بعد از ظهر ها هم تنها هستم و هم در قطار جا هست که بنشینم. موقع مناسبی است که یا کتاب بخوانم یا با دهان باز چرت بزنم یا بروم توی نخ کارای بقیه!

همه این ها را گفتم که بگویم، من این روزها در راه کتاب "پدر پولدار و پدر بی پول" را می خوانم. کتاب از زبان فردی نوشته شده که پدرش آدم تحصیل کرده ای بوده و با این که شغل خوبی هم داشته اما به اصطلاح همیشه هشتشان گرو نهشان بوده است. این فرد برای این که پولدار بشود از پدر دوستش که تاجر موفقی بوده ولی تحصیلات آکادمیک نداشته است کمک می گیرد. تاجر به زبان ساده یک سری نکاتی می گوید که چرا دسته اول معمولن در خرج و مخارج اولیه زندگی گیر می کنند.

یکی از اولین دلایلش این است که افراد دسته اول وقتی وضعیت حقوقی شان باب میلشان نیست، یا خودشان را راضی نشان می دهند یا استعفا می دهند.

این موضوع حکایت من بوده است در تمام زندگی. در تمام مقاطع زندگیم، تا الان، حتی وقتی که از بابام پول تو جیبی می گرفتم، چون این اخلاق را داشتم که در مواقع احتیاج درخواست پول اضافی کردن برایم سخت بود، یک جوری خودم را راضی نگه می داشتم. نمی دانم چه قسمتی از وجودم انقدر مغرور بود (هست).

سر کار مدتی است که می خواهم موضوعی را با مدیر مطرح کنم و بابتش پول بگیرم. هر دفعه که برای مطرح کردن موضوع تصمیم می گرفتم، این غرور عزیز با قیافه حق به جانب سد راه می کرد و تا بی خیالم نمی کرد، کنار نمی رفت.

امروز اما شکستمش. هنوز موضوع را نگفته ام اما قرار ساعت پنج گذاشته شده است. فعلن از بابت این پیروزی خوش حالم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام، امیدوارم تا الان موفق شده باشی با چناب رئیس صحبت کرده باشی، قدم اول خیلی مهم هست.
من هم همچین مشکلی رو دارم منتها بعد از کلی ناراضی بودن از خودم، سعی می کنم که خودم رو راضی نگه دارم.

banooH2eyes گفت...

به مامان فراز:

سلام. دیگه روم باز شده:ی حالا که به یکی شون گفتم، قابلیتش رو پیدا کردم که به همشون برم بگم :)

بعضی وقتها راضی شدن الکی، به ضرر آدم تموم می شه.