۱۳۹۱ اسفند ۳۰, چهارشنبه

آمد از ره فصل زیبای بهار


از آخرین خاطرات من و دخترکم در سال 1391
.
امروز، روز 29 اسفند، حسنی‌طور بنده با ایشان رفتم مهدشان. در طول ترم یک روز می‌شود مامانشان را هم با خودشان ببرند. بنده هم از قضا روز آخر سال را برای مکتب رفتن انتخاب کرده‌بودم!‏

بگذریم. اتفاقات جالبی افتاد. یکیش به شرح زیر است:‏

یکی از معلمها، بچه کوچکترها را جمع کرده‌بود و راجع‌ به حشرات باهاشان صحبت می‌کرد. این گروه هفت نفره کسانی بودند مثل دختر بنده که تازه دارند انگلیسی یاد می‌گیرند. خلاصه خانوم معلم از "لیدی‌برد" گفت و "اسپایدر" و این‌که "حالا شما هم یک اینسکتی بشوید و از داخل این تونلی که من درست کردم بخزید!"‏
نفر اول و دوم با اصرار خانوم معلم "اسپایدر" شدند. رسید نوبت دخترک. خانوم معلم پرسید: چه حشره‌ای هستی؟‏
ایشان بعد از مکث طولانی گفت: دایناسور! (با لهجه درست)‏
خانوم معلم که خنده‌اش را کنترل کرده‌بود گفت: فکر کنم دایناسور خیلی بزرگ است. حشره‌ها خیلی خیلی کوچیک هستند. می‌خوای یک حشره کوچولو انتخاب کنی؟‏
دخترک دوباره کلی مکث کرد و آخر سر گفت: ‏
I am a very very small dinosaur 
روشن است که چهار نفر بعدی هم "وری وری سمال دایناسور" بودند دیگر! :)‏

پیشاپیش رسیدن نوروز و سال 1392 را به شما دوستان عزیز شادباش می‌گویم. با بهترین آرزوها



۱ نظر:

پریسا گفت...

:))

سال نو مبارک. اون دایناسور خیلی خییلی کوچولوی باهوش و حاضر جواب رو هم ببوس از طرف خاله پریسای وبلاگی.