۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

اولین قدم

امشب اولین قدمش را برداشت. با باباش داشتند بازی می کردند و من هم مشغول فیسبوک بازی بودم که نوای "امه! امه!" سر داد. به طرفش برگشتم که طبق معمول قربان دست و پای بلوریش بروم که بابا دستش را ول کرد و او هم با پاهای کوچکش و آن ده انگشت فسقلی که برای حفط تعادل همه را از هم باز می کند، دو قدم به سمت من آمد. من هم از خوشحالی یک عدد جیغ یواش زدم، بعد هم بغلش کردم و بپر بپر کنان این دو قدم را جشن گرفتم! مادر جوگیری که من هستم :)
*
دیشب لازانیا داشتیم. دختر هم سوپ داشت. معمولا او سوپش را چند دقیقه ای زودتر از ما می خورد و بعد هم ما را همراهی می کند. دیشب، همین طور که از مزه لازانیا لذت می بردم، چشمم افتاد به دختر که با لازانیا بازی می کرد و بابایش که او هم داشت لذت می برد، به میز مربعی که یک روز، تنهایی سر همش کرده بودم، به چراغ آشپزخانه که انگار نورش بیشتر از همیشه بود، به ظرف سالاد و سس و آب پرتقال. بعد ناگهان به ذهنم رسید که چقدر خوشبختی به آدم نزدیک است.
*
پیش از ظهر از خواب بیدار شد. دو تا از کرمهای من روی مبل جا مانده بود. کنترل تلویزیون هم که معمولا همان جاست. از وسط هال لبخند زنان به سمت مبل رفت. بعد از این که یک کم کرمهای من را که برایش تازگی داشتند، شناسایی کرد، یکی یکی برشان داشت و به سختی کردشان زیر مبل. بعد هم که کنترل بیچاره مثل همیشه با زور رفت آن زیر. در تمام این پروسه هم مرتب به من نگاه می کرد که یعنی خیلی هم کارش موجه است! این روزها هرچیزی را که گم می کنیم باید اول زیر مبل را بگردیم.
*
امروز نهار با یک سری از دوستان رفتیم رستوران. قضیه استعفا و خانه ماندن را که گفتم، یکی شان گفت که برای همین است که قیافه ات بهتر شده است. نگو خیالت راحت شد.
واقعا راست گفت. قیافه را نمی گویم، خیالم خیلی راحت شده است. از وقتی که صدای" اگر سرکار نروم چه می شود؟ اگر سر کار بروم چه می شود؟" درون کله ام ساکت شد، انگار زندگی شیرین تر شده است. کلی افکار مفید به ذهنم می زند. خوشحالم.

۷ نظر:

هنا گفت...

آخی..نازی. مبارکه! پس پیش به سوی کلی کار تازه و کلی کشفیات جدید!
اینقدر خوشم میاد از این حرکت چیز قایم کردن بچه ها مثل سنجاب. کلی چلوندنی می شن وقتی دارن براش تلاش می کنن! ببوس فینگیل خانوم رو.
خوشحالم که حالت هم خوبه.

هنا گفت...

پس این گوشه در مرخصی زایمان رو هم بردار :)

banooH2eyes گفت...

باید کلا عوضش کنم. به یک چیزی تو مایه های "یک عدد خانم خانه دار!" یا " از صبح تا شب به دنبال لیدی"

مامان ارشك گفت...

مبارك باشه. هم راه افتادنش هم ياد گرفتن وسيله قايم كردنش.

تولدی دیگر گفت...

قدم های نازنین خانم مبارک باشه. آماده باش واسه دردسرهای جدید ولی شیرین :)

یه مرد امیدوار گفت...

ما هم خوشحالیم برای خوشحالی شما...یک‌سالگی عزیز دلتان و این آرام شدن و خاموش شدن دغدغه کار...سلامت باشید همگی انشاالله

پریسا گفت...

مبارکه اولین قدم لیدی خانوم. چه اولین مهمی هم هست. تعریفت از خوشبحتی هم خیلی قشنگ بود. چند بار، بعد از خوندن این پستت، خوشبختی رو به همین راحتی که تعریف کردی حسش کردم. ممنون.