‏نمایش پست‌ها با برچسب بازی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب بازی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه

دستم بگرفت و پابه‌پا برد

1
امروز دخترک اولین چت عمرش را کرد.‏
چند روز پیش با آی‌پد مشغول بود به الکی تایپ کردن. گفتم: می‌دونی B کدومه؟ نشانم داد. دوباره پرسیدم: می‌دونی A کدومه؟ باز هم نشان داد. گفتم: اگر دوبار پشت هم بزنیشون، می‌شه "بابا". خیلی خوشحال شد و صد تا B و A را پشت هم ردیف کرد. 
امروز که با پدر جانش که ماموریت تشریف دارند، چت می‌کردیم، دخترک آمد و برای باباش نوشت BABA و بعد هم کلی علامت قلب و بوس و اینها فرستاد...راستش بنده به باباش حسودیم شد یک کم.
.
2
خريد هفتگي را مي كرديم و سلما طبق معمول جلوي چرخ خريد نشسته بود و يك نفس با بنده صحبت مي كرد. همانطور كه به ليست خريد فكر مي كردم و رديف مواد و اينكه از چه راهي بروم كه كوتاهترين باشد (از سري درگيريهاي ذهنِ من) و به سخنرانيهاي خانوم هم گوش مي دادم، گفت: مامان، چرا مردم همه به من smile مي زنند!
.
3
كوك هم مي زنند ايشون :)


راستش تو مهدش برای اولین بار دیدم که سوزن می‌دهند دست بچه‌های دو و نیم ساله و می‌خواهند که کوک بزنند. برایم جالب بود. از مدیرش سوال کردم که خطرناک نیست و اصلا برای چی اینکار را می‌کنید. جواب داد: که تمام مدت مراقبشونیم که کار خطرناک نکنند و این که این کار برای کنترل دستشون خیلی خوبه و کمک می‌کند وقتی بخواهند بنویسند. 
من هم خیلی دنبال یک همچین چیزی می‌گشتم. جرات نمی‌کردم سوزن معمولی بدم دستش. تا این که این را پیدا کردم. سوزنش پلاستیکی است و سرش هم گرد است!

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

مسافرت


در ماشین نشسته ایم و به سمت میلتون کینز در جاده پر درخت واتفورد می رانیم. می رویم که ببینیم پیست اسکی داخل سالن چه شکلی است. هوا آفتابی است و ما عاشق. ضبط ماشین را خاموش می کنم و...

می گویم: فکر کن الان چند سال دیگه است و ما داریم می ریم مسافرت. یادته می گفتی که باباها وقت مسافرت کلاه کپ می ذارن؟ مثلا تو کلاه هم سرته!

می خندد.

ادامه می دهم: بعد مثلا فرض کن که ما داریم به ضبط گوش می دیم و گاهی هم با هم صحبت می کنیم. دو تا بچه هامون هم عقب نشستن!

باز می خندد.

می گویم: یکی پشت تو خوابیده و کتاب می خونه، اون یکی هم پشت سر من نشسته و به بیرون خیره شده. بعد اونی که خوابیده و حواسش نیست، پاش می خوره به اونی که نشسته و داره فکر می کنه و جیغش را در می آره!

با تعجب نگاهم می کند. انگار که شیزوفرنی گرفته باشم!

من اما توجه نمی کنم و واقعا رفتم توی اون فضا. می گویم:

دومی می گه: نزن دیگه، دیوونم کردی! اولی که حواسش جای دیگه است با سکوت جوابش را می ده. دوباره دومی می گه: اه! مامان یه چیزی به اش بگو! من می گم: می تونین با هم توی این مساله کنار بیاین یا احتیاج به قاضی دارین؟!

دیگر به حرف می آید و با خنده می گوید: حالت خراب شده؟

می گویم: خب سعی کن تصور کنی. مثل یک بازی. خوش می گذره!
می گوید: بابا جان! چه کتابی می خونی؟

۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

شنل بازی بانو

با خودم گفتم که این شنل بازی حتما مقرراتی هم داره که من ازش بی خبرم. خب بالاخره بازی هم برای خودش باید یه حساب کتابی داشته باشه، نه؟


مثلا می شه هر جا دلم خواست شنل را بکشم سرم و نامرئی شم، بعد دوباره هر جا دلم خواست برش دارم و مرئی شم؟ یا این که همون جایی که نامرئی شدم باید دوباره مرئی شم یا که چی؟ بعد هم زمان استفاده اش چه قدره؟ فکر کن شنل روی سرم است و دارم یک آتیشی می سوزونم و اون وقت یک هو بفهمم که وقتم تموم شده و شنلم مثل کالسکه سیندرلا تبدیل به کدو تنبل شده! تازه اگر محدودیتی در استفاده از شنل نداشته باشم، اون وقت انتخاب هام فرق می کنه با حالتی که محدود باشم. خلاصه این که شنل هم باید برای خودش کاتالوگ داشته باشه تا ریسک استفاده از اون رو بیاره پایین.


حالا من یک سری شرایط را فرض می کنم تا بازی کنم.
1- زمان استفاده از شنل تا ماه آینده همین موقع باشه.
2- شنل به دستور من کار کند و به مکان ربطی نداشته باشه.
3- میزان استفاده از آن نامحدود باشه.
4- بزرگ بشه و هر تعداد آدم که من دلم خواست زیرش جا بشه.

در این فرصتی که دارم، با این شنل دو تا کار انجام می دم.
1- یک سالی می شه با آدم هایی آشنا شدم که شدیدا نظرات عجیبی دارن. اوایل فکر می کردم خب هر کی یک نظری داره، دیگه. بعد که بیشتر باهاشون آشنا شدم دیدم که، نه! نظراتشون یک کم بو داره! باز هم گفتم: خوب، بو بده. به من چه؟ بعد دیدم که، نه! از هیچ گونه امکاناتی دریغ نمی کنن برای این که نطراتشون رو بدن به خورد بقیه. اینه که برام سوال شده برای چی این کار را می کنن؟ برای چی دوست دارن مردم فکر نکنن؟ برای چی هر چی براشون دلیل می آری باز هم می گن مرغ یه پا داره؟

شنلم را بر می دارم، می رم توی یکی از جلسه هاشون؛ بلکه بفهمم و بعدش یک کم اعصابم نفس بکشن.

2- بابام و برادرم تا حالا نیومدن خونه ما. دوست دارم با هم بریم شستانفلکس! بعد بابا بگه کجا بودین. بعد آرام و داداشم زیر آبی برن، بعد من مدل یکی از دالتون ها با یک قیافه احمقانه راستش را به بابا بگم. بعد اون دو نفر بهم چشم غره برن طوری که بابا بینه بعد من بگم: وا مگه چی ه؟!

یک روز مرخصی می گیرم. صبح شنل را می کشم سرم و می رم ایران. بعد با بابا و داداشم می ریم زیر شنل. مامانم به شنل احتیاجی نداره اما خب تنها نمی ذاریمش. بعد همه با هم می آییم اینجا و می ریم پی شستانفلکس دست جمعی!



***
ممنون دردانه جان از این که من را دعوت کردی. من هم آقای آرام و جوجو را دعوت می کنم که چون وبلاگ ندارن، تو همین کامنت دونی من هم بنویسن خوشحال می شم. به علاوه هر کسی که از این جا رد شد و دلش خواست بازی کنه.

۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

سن مغزت چنده؟

یک بازی چینی برای این که سن مغزتون دستتون بیاد! باید به ترتیب روی اعداد از کوچک به بزرگ کلیک کنید.

اولین بار سن مغزم شد 32، اما بعد از چند دفعه شدم 20!
دوست دارم ببینم مینیمم چنده؟!
همین.
****
پی نوشت: باید بگم که بیشتر اوقات اما 27 می شه. مثل این که فهمیده!