۱۳۹۰ فروردین ۱۵, دوشنبه

قاطى


از دست عينكم عصبانيم. به غير از همه امورى كه جدا جدا اذيتم مى كنن، عينك به تنهايى مي تونه من را تا مرز جنون ديوونه كنه. اون اولها رابطمون خيلى خوب بود. زياد دوسش داشتم اما الان اصلن نمى تونم تحملش كنم. اين دختر هم همش دور و بر را بهم مى ريزه و من بايد خم شم و عينكم بياد رو دماغم پايين و از گوشهام اويزون شه و اعصاب برام نزاره.

خب من هم ادمم ديگه. ٠ تا ١٠٠م هم خيلي سريعه. عينك بهتره حواسشو جمع كنه



- Posted using BlogPress from my iPad

هیچ نظری موجود نیست: