۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

یک روز

امروز صبح زود وقتی دخترک از خواب بیدار شد، بعد از شیر، یک ساعتی را با پدر بازی کرد و من خوابیدم. ساعت 8 بود که برگشت روی تخت و بعد از حدود نیم ساعت دوباره خوابیدیم. نزدیکی های 10 بود که بیدار شدیم و تقریبا نیم ساعت با هم روی تخت بازی کردیم.

دخترک کمی برنامه سی بی بیز* نگاه کرد تا من یک کاسه شیر و کورن فلکس بخورم. بعد با یکی از عروسکهایش بازی کردیم تا دختر به چرت افتاد. شیر خورد و خوابید. من هم در این فرصت بلند شدم و کمی مرغ برای نهار پختم. یک کم هم تو فیس بوک چرخ زدم.

تا خانم از خواب بیدار شد، شال و کلاه کردیم و رفتیم تسکو** برای خرید هفتگی. یک ساعتی را بین راهروهای مغازه، چرخ زدیم و آمیدم خانه. خریدها را جابحا کردم و یک کم از غذای این روزهای دخترک را بهش دادم. یک کم پودر برنج را در آب جوش مخلوط می کنم و بعد هم دو قاشق از میوه هاش را بهش اضافه می کنم. دو لپی می خوردش. خودم هم یک کم مرغ خوردم با نان.

ساعت 2 بود که با هم خوابیدیم. فکر کنم برای یک ساعت و نیم. البته لیدی بازهم خوابید و ساعت 4 بود که از اتاق آوردمش بیرون. او در بیبی جیمش*** بازی کرد و من نمازم را خواندم. بعدتر دو پیمانه برنج خیس کردم و دوباره لباس پوشیدیم و این بار رفتیم پارک. فاصله پارک تا خانه مان، 10 دقیقه پیاده روی است. روی چمن ها نشستیم و لیدی به درخت ها و چمن ها و آدمهای درن پارک نگاه کرد. یک کم شیر خورد و در همان وضعیت خوابش برد. گذاشتمش در صندلی کالسکه اش و خودم هم کتابم را که چند روز بود می خواستم شروع کنم و نمی شد، شروع کردم. لیدی که بلند شد، برگشتیم خانه.

زیر کته را روشن کردم. از کتابهای دختر را با هم نگاه کردیم. همان ها که شکل بزرگ دارد. برای تقویت هوش. آرام زنگ زد که برویم ایستگاه دنبالش. ما هم برای سومین بار شال و کلاه پوش شدیم! البته امروز خیلی گرم بود و حقیقتش این است که به شال و کلاه نیازی نبود! آرام را برداشتیم و برگشتبم خانه. سالاد درست کردم و پدر و دختر هم با هم بازی کردند. بعد به دخترک از غذایش دادم. بعدتر هم خودمان شام خوردیم. بعد از شام هنوز نصف بازی آرژانتین و یونان مانده بود. توانستیم کمی نگاه کنیم. پفک هم مزه فوتبال هایمان است!

یکی از دوستان از ایران تماس گرفت. با هم اووو**** کردیم. وقت خواب دختر شده بود. خداحافظی کردم. لباس خواب تن خانم کردم و یک کم شیر خورد و خوابید.

با آرام چای نعنا خوردیم و یک فیلم مستند در رابطه با شیر و پلنگ دیدیم. بعد با خودم گفتم که بنویسم این روزهایم را. حداقل یکی اش را. حالا هم می خواهم یواش یواش آماده خواب شوم.

شب به خیر.

این هم عکس لیدی در پارک، همین امروز.

* Cbeebees
**Tesco
***Baby gym
****Oovoo

هیچ نظری موجود نیست: