۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

خانه دل جارو کن و وانگه مهمان طلب

انگار یک پارچه سفید مخملی روی شهر کشیدند. روی خانه و حیاط ما. پاک شده همه جا. دل من هم دیشب پاک شد. فکر نمی‌کردم به این زودی به این پاکی بشود، اما خیلی وقتهای دیگر هم انرژیهای دور و برم را دست کم گرفته بودم. این بارهم همین‌طور. هفته پیش که جلوی خانه پر از گِل بود و ما تا می‌نشستیم تو ماشین، از ترس گلی شدن صندلی کفشهای دخترک را فوری درمی‌آوردیم، فکرش را هم نمی کردم که برف بیاید و این همه همه‌جا پاک شود. دلم را هم. پر بود از مسائل گِلی.  ‏

خدا رو شکر که برف اومد. خدا رو شکر که پایه‌های زندگی‌مان محکم است.‌ خدا رو شکر.‌ همین