۱۳۹۱ دی ۲۲, جمعه

هستیم ما هم!

حقيقتش اين است كه معلمي كه اجازه مي دهد بچه هاي كوچولوي سه ساله بهش وابسته بشوند و دوستش داشته باشند، طوري كه هي سر كلاس ماچش كنند ( اونهم كسي مثل دخترک من كه به اين راحتي ها ماچ نمي ده و نمي كنه)؛ خيلي لوس و ننر است اگر يهو ول كند و برود...
دختركم از ايران كه برگشت، اولین روزی که رفت مهدکودک، گفت "تيك كر مامي" و رفت سر كلاس، به عشق معلمش بود. به قول خودش معرّم! حالا از پريروز كه وسط كلاس ديده كه ايشان نمي آيد و بقيه معلمها هستند به جايشان، كلا دلش 
نمي خواهد مدرسه برود و برنامه گريه زاري دوباره شروع شده.

دوست دارم دوباره بنویسم، حتی شده چند جمله بی‌ربط. 

۲ نظر:

پریسا گفت...

بنویس. حتی اگر شده چند جمله. از دیدن نوشته ات خیلی خوشحال شدم. خدا رو شکر که خوبید. :)

banooH2eyes گفت...

ممنون پریسا جون. دلم برات تنگ شده حسابی...