۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

جیغ تحمل می کنیم

دوستم آمد پیشمان. همان که شده است عمه دخترم. همان که هم دوست من است هم دوست بابای لیدی. همان که با هم دانشگاه می رفتیم. بس است؟ بعد هم که رفت، محرم شروع شده بود. سرمان گرم شد با جلسه ها. آخرهایش بود که مامانم آمد. در این حین هم هی هوا سرد شد و برف آمد و به نوبت سرما خوردیم و دخترمان هم که تازگی خیلی جیغ می زند، جیغ زد.
*
همین روزها تولدش است. باور کردنش برایم آسان نیست که از روز تولدش یک سال گذشته است. انگار همین چند روز پیش بود. قرار شده است برای جشن تولدش برویم رستوران. همه دوستان را هم دعوت کردیم به رستوران. از رستوران خواستیم که یکی از سالنهایش را در اختیار ما قرار بدهد تا بتوانیم یک زیر انداز بیاندازیم و مقداری اسباب بازی هم ببریم تا بچه ها بازی کنند و دخترمان هم چهاردست و پایش قطع نشود.
*
همه جا کریسمسی است. امسال اولین سالی است که می توانم دقت کنم به این موضوع!
*
شب یلدا هم برایم آمده که
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

۲ نظر:

مریم مامان آوا گفت...

راستش وقای یه بچه وبلاگی یکساله میشه بیشتر گذر زمان رو حس می کنم..واقعا یمسال از اومدن لیدی گذشت؟؟؟

مامان ارشك گفت...

از حالا تولدش مبارك.