۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

خب نظر ندارم، چی کار کنم؟

دیشب آرام بهم می گه: من راجع به هر موضوعی حرف می زنم، تو علاقه نداری. نه سیاست، نه بیزنس، نه مذهب، نه ... خودت یه چیزی را بگو.
من همون موقع یاد دو سال پیش افتادم که به همکار ایرانی ام می گفتم که من و آرام شبها انقدر با هم حرف می زنیم که از حال می ریم. دروغ هم نبود ها. راجع به همه موضوعهای بالا که آرام گفت، ساعتها حرف می زدیم به علاوه یک سری چیزهای دیگه که الان اصلا یادم هم نمی آد.
از آن موقع هم تا حالا دارم فکر می کنم که چرا این جوری شده. وسطاش یاد حرف یکی از دوستان افتادم که می گفت بچه دار شیم از هم دور می شیم.
نمی دانم. شاید هم یک کم افسردگی دارم و خودم نمی دونم. به هر حال که فکر نکنم این بی علاقگی من به بچه داری مربوط باشد. بچه هر چی نباشه، به زندگی من کلی حال داده! اما با وجود این همه انرژی تزریقی از طرف لیدی من بازهم انگار دیشارژم.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

ta on ja ke man yadam miad 2 sale pish na in hame facebook dar kar bood va na in hame weblog khooni. fekresho bokon cheghadr vaght sarfe in 2 ta kar mishe.

پریسا گفت...

خوب بچه هم انرژی می ده و هم میگیره. گاهی برآیندش صفر میشه. به تغذیه واستراحت خودت هم تا جایی که ممکنه (چون همیشه ممکن نیست) توجه کن.

مهشيد غفارزادگان گفت...

وبلاگ نويسيت كه خوب شدة ،‌اونم خوب مي شه :)

رامونا خانوم گفت...

بانوی عزیزم از آشنایی با وبلاگ زیبا و آرام و دلنشینت خیلی خیلی خوشحالم. نیم سالگی دختر نازت هم مبارک.

پریسا گفت...

راست میگه مهشید. :)

banooH2eyes گفت...

به آرام ناشناس: اگر قبل از لیدی می گفتی حرفت را قبول می کردم، اما الان که زیاد وقت صرف این دو کار نمی کنم که! اما خب راست می گی. این دوتا چیزی هستند که من دوست دارم و تو علاقه نداری. خودش باعث می شه که یک کم حرفهامون کمتر بشه. مثلا فکر کن تو به وبلاگ علاقه داشتی! چه خوب می شد :)

به پریسا: آره. واقعا همین طوره. بعضی وقتها هم منفی می شه!

به مهشید: لطف داری. شرمنده ام می کنی!

به رامونا خانم: مرسی. من هم حتما بهت سر می زنم. باز هم بیا!

به پریسا دوباره! داشتیم؟! :)