۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

گزارش

حواسم هست که خیلی وقته چیزی ننوشتم. حواسم به این هم هست که هیچ کس نگرانم نیست!
سرمان گرم شده با یک فقره مادربزرگ و پدربزرگ. گرم که چه عرض کنم، جوش آمده است.
لیدی که خوش خوشانش است. دیروزهفت ماهه شد. الکی سرفه می کند و منتظر می ماند که ما هم اوهو اوهو کنیم. یکی دو باری هم الکی خندیده است. اگر از وضعیتش راضی نباشد، مثل شیر هی غره می کشد و تا جابجا نشود، دست بر نمی دارد. در ماشین برایش گروه کر می شویم که در کارسیت بند شود. من و مادر شوهر گرامی انواع سر و صدا را از خودمان در می آوریم تا جایی که پدر شوهرم می گوید که ما بیشتر سر و صدا می کنیم. چهار دست و پا را هم در کلاس جیمبوری تمرین می کند. از همان روز اول یکی دو قدم رفت عقب. امروز که از خواب بعد از ظهر بیدار شده بود وقتی رفتم سراغش، دیدم که تا جایی که می توانسته رفته عقب.
من هم افتخار رانندگی نصیبم شده! البته خودم دوست دارم که می توانم رانندگی کنم اما خب از این که راننده باشم، چه عرض کنم! دو تا دستم هم خیلی درد می کند. احتمالا از این که لیدی را بغل کرده ام شده است. آرنج دست چپم از همه قسمتها وضعش وخیم تر است. گاهی قفل می کند! اعصابم هم یک کم سریعتر از قبل خط خطی می شود. یعنی آقای آرام بیچاره تا دست از پا خطا می کند، فورا پاچه اش در گیر بنده است. نمی دانم از خستگی است یا علت دیگری دارد. از این هم که چیزی باعث شود که لیدی از خواب بپرد خیلی عصبانی می شوم، که این روزها که دورمان شلوغ است بیشتر رخ می دهد.
همین دیگر. یعنی خیلی حرف مانده اما باید بروم بخوابم. گودرم هم باز مدرسه اش دیر شده و من نمی دانم چه کنم! یحتمل یک مارک آل از رد می خواهد.
این را هم بگویم و بروم. این انگلسی ها وقتی خیابانها و ماشینهایشان را چپکی درست می کنند، واقعا نگران نیستند که مردم از بین بروند؟ جدی می گویم. خیلی خطرناک است. یعنی من که فکر می کردم که خیلی عادت کرده ام و این حرفها، شده است که با جدیت در خط مقابل برانم و به این فکر کنم که کدام خط باید باشم و بعد به این نتیجه برسم که درست است همین خطم و بعد یک راننده صبوری از جلو برایم بوق بزند که چه می کنی در این خط!! خودم هیچ چی، لیدی چی؟! خطرناک است خب.

۱ نظر:

مرجان گفت...

خانومی جان، برا اینکه قاطی نکنی همیشه خطه واست باید سمته خودت باشه!
عادت میکنی جانم به سرعته برق و باد
خوش و خرم باشی