۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

از دور دل می بره از نزدیک ...

مادرم معتقد است که دلیل ندارد که آشناها، زیادی در مورد آدم بدانند. حالا چه خوشی چه ناخوشی. نمی گذارد که در مورد جزئیات از او سوال شود. مثلا حتی بیماری نزدیک ترین فردش را تا از او نپرسی به تو نمی گوید و همان طور که گفتم اگر دخترش نباشی کلا نمی توانی که از او بپرسی!

زنی را می شناسم که بدون دلیل تمام اطلاعات درست و غلط خود را در اختیار حتی آشناهای دور می گذارد و احساساتش را هم با آب و تاب هرچه تمامتر مطرح می کند. چه خوشی چه ناخوشی! مثلا چون از دست پسر 48 ساله اش عصبانی است، جلوی زن دوست پسرش، به او بد و بیراه می گوید.

در وبلاگم به جز چند نفر معدود که خودم یا آرام خواستیم که اینجا را بخوانند، بقیه مرا نمی شناسند. این که من از خوشی ها یا ناخوشی هایم بنویسم یا از احساساتم یا توهماتم یا معلوماتم یا هر چیز دیگر، منظورم اطلاعات دادن یا ندادن به دوستان و آشنایان نیست، که می شود به راحتی با ارتباط مستقیم اطلاعات را رد و بدل کرد. بیشتر منظور به تصویر کشیدن ماجرایی است و احتمالا برداشت هایی که می شود از آن ها داشت.

مثلا اگر می نویسم که می شود خوشبخت بود، احساس خوشبختی کرده ام ولی نه صد در صد، اما می شود در وبلاگ نوشت که صد در صد خوشبختم و اگر می نویسم که از شرایط کنونی ناراحتم، شاید در حدود ده دقیقه بوده است این ناراحتی ولی من می توانم اینجا بنویسم که کلا افسرده شده ام! و از هر دو موضوع می شود بسیار برداشت کرد.

من در وبلاگم نه مثل مادرم هستم نه مثل آن زن. از اتفاقات می گویم، اندکی پررنگ تر از حالت عادی. آن دسته ای که مرا نمی شناسند به راحتی می توانند برداشت خود را بکنند و رد شوند، می ماند آن دسته ای که مرا می شناسند که پیشنهاد می کنم که به قول خارجی ها "بین خطوط را بخوانند".

هیچ نظری موجود نیست: