۱۳۹۰ بهمن ۱۹, چهارشنبه

روزهای دختر در اینترنت

‏‏
08.02.2012
چند روز طول کشید تا بفهمم این که صبح به صبح، پارچه دور پرده را از من می خواد و می بنده دور گردنش و می گه: خودافس(خداحافظ)، درواقع داره ادای باباش را درمی آره که بعضی روزها با کروات از در خارج می شه و خداحافظی می کنه. الان که روی تابش خوابش برد، دیدم بچه ام همین طور کرواتش دور گردنشه! :)‏


03.02.2012
دختر از خواب بیدار شده، خوشحال. نشسته داره کارتون نگاه می کنه و دونه دونه کورن فلکس می خوره و آبمیوه. گاهی هم یک چیزهایی از کارتونش برای من تعریف می کنه. دلم داره براش غش می ره که برم بچلونمش، اما می ترسم بعد یقه ام را بگیره که بیا همین جا بشین و از این حال خارج بشه و دستوراتش شروع بشه. این شد که اینجا نوشتم تا لااقل یک کم خالی شم. بعد می رم می چلونمش.‏


02.02.2012
خدا رو شکر یکی پیدا شده پسته های تو یخچال ما رو می خوره. هر روز می آد یک مشت پسته می ریزه تو کاسه اش و می شینه با انگشتای کوچولوش بازشون می کنه و می خوره. هی هم به من می گه: مامانیوا، میسی....(مامان هیوا مرسی)‏

http://mrsankaboot.blogfa.com/post-4.aspx

۱ نظر:

پریسا گفت...

مامانیوا جان، نوشته هات خیلی شیرینند. مثل قند و عسل. وقتی می خنمشون یک لبخند میشینه روی صورتم از این ور به اون ور. ببوس این لیدی رو برای من.