۱۳۹۵ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

من، شبیه اصحاب کهف در وبلاگستان

لپتاپم خراب شد. به اینترنت وصل نمیشد. اسبابکشی کردیم. منزل جدید با تعمیرات و کارگر و گرد و خاک بودیم. لپتاپ جدید هم اصلا به دل نمی نشست هنوز هم نمی نشینه! الان بعد از مدتها، فقط به خاطر گل روی وبلاگ، دارم کیبرد مسخره رو تحمل می کنم. مریض شدم یک کم. استراحت و دوا.بهتر شدم. داشتم برمی گشتم سر کار که دوباره باردار شدم. بچه ام زود به دنیا اومد. سه ماه زودتر از تاریخ زایمان. دو ماه بیمارستان بود. الان بیست ماهش است. عشق مامانشه. پسره. سوپرمن است! خواهرش شش سالش شده. امروز تو خاطرات فیسبوک داشتم حرفهای چهار سال پیشش رو می خوندم که یاد وبلاگم افتادم. دلم تنگ شد. این شد که بچه ها که خوابیدن، اومدم سراغ لپتاپ و بدون نیم فاصله یک شرح وضعیتی نوشتم. برای دل خودم و اگه دوستهای قدیمی این دور و بر هستن، برای اونها. اصلا کسی وبلاگ داره این روزها؟ه  

۲ نظر:

ناشناس گفت...

من ميخونمتون. يادمه اون وقتا كه ميخوندمتون بچه نداشتم بعد حامله بودم بعد يه ني ني داشتم كه ديگه ننوشتين. الان اون ني ني ٤ سالشه و منتظريم تو همين هفته داداشش به دنيا بياد بشن دوتا داداشي! اون موقع ها نظر نذاشتم ولي عاشق وبلاگتون بودم. الان هم توي فيدلي اومدين بالا كه اومدم اينجا! بازم بنويسين.
راستي ما هم انگليسيم

banooH2eyes گفت...

خوشحال شدم از دیدن پیامت و اینکه زودی برام نوشتی. امیدوارم که بچه به سلامت به دنیا بیاد. به من هم خبرش رو بده همینجا.