۱۳۹۱ بهمن ۲۷, جمعه

خوشحال

یک روزهایی، مثل امروز هست که دخترک از خواب بیدار می‌شود و لباس مرتب می‌پوشد و خودش را درست می‌کند و می‌رود سرِ کار. امروز کوچولو است. صبح خودم حاضرش کردم که با باباش برود سر کار. فردا، خودش حاضر می‌شود و می‌رود.‏
لباس نارنجی و قهوه‌ای پوشیده بود با جوراب شلواری‌ای که باهاش ست است و گلِ‌سرهای هم‌رنگ لباسش.‏
خوشحال بود.‏


۱۳۹۱ بهمن ۲۵, چهارشنبه

زندگی

زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند

آنقدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش میتوان از جان گذشت

مردن عاشق نمی میراندش
در چراغ تازه می گیراندش

باغها را گرچه دیوارو در است
از هواشان راه با یکدیگر است

شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه هاشان دست در دست هم است

هوشنگ ابتهاج

۱۳۹۱ بهمن ۲۳, دوشنبه

اگر نرفته بودی/جاده پر از ترانه/ کوچه پر از غزل بود



اینجا نرگس هم پیدا می‌شود، نرگسی که بوی خوش نرگس هم بدهد. ‏
.
.
.
می‌شد زندگی کمی آسونتر بود... می‌شد همه چی مثل پیدا کردن و خریدن و بو کردن یک دسته گل نرگس تو جایی که انتظارش نمی‌ره، عملی بود. ‏ شاید یک روز بشه، گل نرگس که شد، باقیش هم شاید بشه

۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

ارغوان، این چه رازی است؟*

امروز که تو آفتاب اتاقش با هم بازی می‌کردیم، یهو دیدم که چقدر خوب تو چشماش معلومم.‏

ایشون آینه من هستند، از همه نظر. این هم مدرکش



* http://www.youtube.com/watch?v=Y8ZMWmMWVu8